معنی امین السلطان

لغت نامه دهخدا

امین السلطان

امین السلطان. [اَ نُس ْ س ُ] (اِخ) میرزا علی اصغرخان اتابک اعظم، پسر آقامحمد ابراهیم. امین سلطان از رجال دوره ٔ ناصرالدین شاه بود که در سال 1310 هَ.ق. بصدارت رسید و تا کشته شدن ناصرالدین شاه (1313 هَ.ق.) در این سمت باقی بود. بعد از اینکه مظفرالدین شاه بسلطنت رسید معزول گردید و بار دیگر در سال 1316 بصدارت رسید و تا سال 1321 صدراعظم بود. در این سال استعفا کرد و باروپا رفت، چون محمدعلی شاه بسلطنت رسیداو را از اروپا دعوت نمود و بصدارت برگزید اما صدارت او طولی نکشید و در رجب 1325 هَ.ق. بقتل رسید.


بیت السلطان

بیت السلطان. [ب َ تُس ْ س ُ] (اِخ) در احکام نجوم برج پس از بیت السفر والدین باشد و آن بیت دهم است. (یادداشت بخط مؤلف): که کیوان در میزان اتقان ارکان بیت السلطان او می کند. (جامعالتواریخ رشیدی).


کاتب السلطان

کاتب السلطان. [ت ِ بُس ْ س ُ] (اِخ) میرزا علی اکبر تفرشی ملقب به کاتب السلطان از خوشنویسان دربار فتحعلیشاه بوده و بسال 1245 درگذشته است. (فهرست نمایشگاه خطوط خوش نستعلیق کتابخانه ٔ ملی ص 12).

کاتب السلطان. [ت ِ بُس ْ س ُ] (اِخ) میرزا محمدحسین طهرانی ملقب به کاتب السلطان، از کتّاب دربار محمد شاه و ناصرالدین شاه، در خط نستعلیق استاد بود و خط شکسته را درست می نوشت. میرزا محمدحسن تا سال 1270 حیات داشته و تاریخ وفاتش معلوم نیست. (فهرست نمایشگاه خطوط خوش نستعلیق کتابخانه ٔ ملی ص 13).

کاتب السلطان. [ت ِ بُس ْ س ُ] (اِخ) نظام الدین سلطان علی مشهدی که به القاب «قبلهالکتاب »، «زبدهالکتاب »، «سلطان الخطاطین »، «کاتب السلطانی » (یا کاتب السلطان) خوانده شده، ظاهراً به سال 841 در مشهد متولد شده است در این شهر کسب کمالات کرده، به سال 865، از طرف سلطان ابوسعید گورکانی به هرات دعوت شد و پس از مرگ او در دربار سلطان حسین میرزا بایقرا به کتابت مشغول و مدت چهل سال ملازم وکاتب مقرر این امیر بود و هنگام مرگ او به مشهد بازگشت تا در سال 926 به سن هشتاد و پنج سالگی درگذشت و در جوار مزار حضرت رضا مدفون گردید. سلطانعلی در خط نستعلیق شاگرد اظهر بود و معروفترین شاگردان وی سلطان محمد نور و سلطان محمدخندان و سلطان محمد ابریشمی و علاءالدین محمد و زین الدین محمد و محمد قاسم می باشند. (فهرست نمایشگاه خطوط خوش نستعلیق ص 1 و 2). و رجوع به کاتب السلطان میرعلی هروی شود.

کاتب السلطان. [ت ِ بُس ْ س ُ] (اِخ) میرزا محمدحسین ملقب به کاتب السلطان ابن حاج محمدعلی تاجر شیرازی. در شیراز کسب کمالات کرده و از خوشنویسان مقرر دربار ناصرالدین شاه و یکی از بهترین نستعلیق نویسان قرن اخیر است که خط او با خوشترین خطوط اساتید برابری مینماید. نسخه ٔ شش دفتر مثنوی که برای ناصرالدین شاه کتابت کرده یکی از نفایس خطوط نستعلیق است. وی تا زمان جلوس مظفرالدین شاه نیز از کتّاب سرکاری بوده و در کتابی که به امر مظفرالدین شاه کتابت کرده «کاتب الحضرهالسلطانی، مستوفی دیوان اعلی » رقم کرده است. از آثار او تا تاریخ 1316 نیز دیده شده وپس از آن معلوم نشد تا چه زمانی میزیسته است. (فهرست نمایشگاه خطوط خوش نستعلیق کتابخانه ٔ ملی ص 16).

کاتب السلطان. [ت ِ بُس ْ س ُ] (اِخ) (یا کاتب السلطانی) میرمحمد شریف، خواهرزاده ٔ میرعبداﷲ است ومیرعبداﷲ او را بجای فرزند تربیت کرده، هنگام مرگ او را جانشین خود ساخته بود. وی با وجود کمالات انزوا گزیده و از خطاطی اعاشه میکرد. سال وفاتش در مرآهالعالم 1054 ذکر شده که البته سهو و لااقل تا چهارسال بعد که تاریخ تحریر این قطعات است حیات داشته است. (فهرست نمایشگاه خطوط خوش نستعلیق کتابخانه ٔ ملی ص 9).


ظل السلطان

ظل السلطان. [ظِل ْ لُس ْ س ُ] (اِخ) مسعودمیرزا، فرزند ناصرالدین شاه (1266- 1336 هَ. ق.).


امین

امین. [اُم ْ م َ] (ع اِ) تثنیه ٔ ام. دو مادر.
- ورم امین، بیماریی که از آماس ام الغلیظ و ام الرقیق پدید آید. (از یادداشت مؤلف).

امین. [اَ] (ع ص) امانت دار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مؤید الفضلاء). زنهاردار. (فرهنگ فارسی معین). قفان. (منتهی الارب، ذیل ق ف ن). قبان. (منتهی الارب، ذیل ق ب ن). مقابل خائن، زنهارخوار. (یادداشت مؤلف): طالب و صابر و بر سر دل خویش امین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
برین گنج گوهر یکی نیک بنگر
کرا بینی امروز امین محمد؟
ناصرخسرو.
کیسه ٔ عُمْر سپردیم بدهر
دهر غدار امین بایستی.
خاقانی.
هست امین چار حرف و تاج سه حرف
بسم بین هم سه حرف و اﷲ چار.
خاقانی.
خداترس باید امانت گزار
امین کز تو ترسد امینش مدار
امین باید از داور اندیشه ناک
نه از رفع دیوان و زجر هلاک.
(بوستان).
امین خدا مهبط جبرئیل.
(بوستان).
|| کسی که بر وی اعتماد کنند و از او ایمن باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعتمادکرده شده. (مؤید الفضلاء). معتمدعلیه. (آنندراج). استوار. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). طرف اعتماد. معتمد. ثقه. درستکار. (فرهنگ فارسی معین). موثوق به. مؤتمن. (یادداشت مؤلف). دیندار. (ناظم الاطباء):
حاسدم گوید چرا در پیشگاه مهتران
ما ذلیلیم و حقیر و تو امینی ّ و مهین.
منوچهری.
این ابوالقاسم مرد پیر و بخرد و امین و سخنگوی بود. (تاریخ بیهقی). بدانکه منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). و آنرا بر همه ٔ مردم خود عرض کن در حضور امین امیرالمؤمنین محمدبن محمد السلیمانی. (تاریخ بیهقی ص 313). بر اهل بازار و محترفه محتسبی امین گماشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
آنچه نپْسندی بخود ای شیخ دین
چون پسندی با برادر ای امین ؟
مولوی.
وزیر مشرق و مغرب امین مکه و یثرب
که هیچ ملک ندارد چو او حفیظ و امین را
جهان فضل و مروت امین دست وزارت
که زیر دست نشاند مقربان مهین را.
سعدی.
گواهی امین است بر درد من
سرشک روان بر رخ زرد من.
سعدی.
امین مشرق و مغرب علاء دولت و دین
که بارگاه رفیعش بآسمان ماند.
سعدی.
- امین تذکره، در اصطلاح سیاسی دوره ٔ قاجاریان، مأمور صدور تذکره (گذرنامه). ج، امنای تذکره. (از فرهنگ فارسی معین).
- امین حضرت، جبرئیل. (فرهنگ فارسی معین).
- امین مخزن افلاک، جبرئیل. (فرهنگ فارسی معین).
- || مرد کامل. ولی. مرشد. (فرهنگ فارسی معین).
- امین معاون، در اصطلاح اداری دوره ٔ قاجاریان، منصبی در وزارت معارف آن دوره که پس از وزیر قرار داشت. (از فرهنگ فارسی معین).
- چهارامین، کنایه از چهار یار رسول اکرم است:
داده قرار هفت زمین را ببازگشت
کرده خبر چهارامین را ز ماجرا
بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر
نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 17).
|| بی بیم دارنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- ناامین، ناایمن. بیم دارنده.
|| وکیل.مباشر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || مدیر. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح تصوف) مرشد. مرد کامل. (از فرهنگ فارسی معین). || قوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درست قول. باوفا. (ناظم الاطباء). ج، امناء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || مراد از این کلمه در کتاب مقدس ایمان است، و گفته اند امین گفتاریست که احتمال کذب در آن نباشد. (از قاموس کتاب مقدس).و رجوع به همین کتاب شود. || اسمی از اسمای حق تعالی. (آنندراج). صفتی از صفات باری تعالی. (ناظم الاطباء). || بلد امین در آیه ٔ هذا البلد الامین، مکه است. (از ناظم الاطباء) (از مراصدالاطلاع). || (اِخ) لقب پیغمبر اسلام که پیش از بعثت بدان مشهور بود. (از ناظم الاطباء). || (اِخ) لقب جبرئیل است. (یادداشت مؤلف).
- امین وحی، جبرئیل. (انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین).
|| در بیت زیر کنایه از رسول اکرم است:
سریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سرّ معراج.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید دستگردی ص 11).

حل جدول

امین السلطان

از رجال دوره ناصرالدین شاه

فرهنگ فارسی آزاد

امین امین

اَمِین اَمِین، لقب حاجی غلامرضا اصفهانی سوّمین امین حقوق الله است،


سورة السلطان

سُوْرَهُ السُّلطان، مندرج در جلد چهارم آثار قلم اعلی، از الواح نازله در عکّا، درباره عَظَمت اَمرالله و مَصائب و آلام وارده بر حضرت بهاءالله می باشد و چون در این لوح مبارک باحبّای سلطان آباد (اراک) ابراز عنایت می فرمایند لذا این لوح به سوره السلطان مشهور شده است،


ظل السلطان

ظِلُّ السُّلْطان (ظِلِّ زائل)، مسعود میرزا پسر ناصرالدین شاه است که مدتی هم حاکم اصفهان بود و بدستور و تصویب او حضرات نورین نیّرین و حضرت ملا کاظم طالخونچه ای در اصفهان شهید شدند. حضرت بهاءالله در حق او میفرمایند قوله الحق:«در جمیع دنیا در شقاوت و نفاق مثل و شبیه نداشت و ندارد » انتهی. وی از طرف ناصر الدین شاه بلقب ظل السلطان ملقب گردید و از طرف خدا به « ظلّ زائل»،

نام های ایرانی

امین

پسرانه، مورد اطمینان، درستکار، لقب پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نامجدید می سازد مانند محمد امین، امین عباس، و امین همایون

معادل ابجد

امین السلطان

282

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری